۱۷.۵.۸۷

مرز دولت ها


بعضی از شعر ها را فقط کافیست یک بار بخوانی یا بشنوی و بعد انگار می کنی در مغزت حک شده اند ، طنین شان ابدی است و همواره به یاد می مانند . ویسواوا شیمبورسکا شاعر لهستانی و برنده جایزه نوبل ادبی 1996 میلادی یکی از سرایندگان چنین شعر هایی است .شعر های او با گذشتن از صافی ترجمه شگفت انگیزند . شک ندارم که در زبان اصلی این شگفتی چندین برابر است زیرا ترجمه شعر هر چقدر درخشان باشد باز بخشی از عناصر زیبایی شناختی اثر را در زبان مبدا جا می نهد . این هم بخش اول یکی از شعر های وی :

مرز دولت های بشری چقدر شکاف دارد

ابرهای بسیاری بی مجازات از بالای سر آنها می گذرند

شن ها و ماسه های زیادی از کشوری به کشوری دیگر می ریزد

خرده سنگ های کوهستانی سرازیر ملک دیگران می شود

با جهش های تحریک کننده



آیا لازم است نام پرنده هایی را که در حال پروازند یک به یک بیاورم

یا لحظه ای را که پرنده روی مانع می نشیند ؟

فرض کن کنجشگ باشد ، دمش دیگر متعلق به کشور همسایه است

هر چند نوکش هنوز در این کشور است به علاوه چقدر وول می خورد



از حشرات بی شمار ، به مورچه ای اکتفا می کنم

که بین پوتین چپ و راست نگهبان

در برابر سوالی : از کجا تا به کجا ، لزوم پاسخ دادن را حس نمی کند ...



( بخشی از شعر مزامیر اثر ویسواوا شمبورسکا از کتاب

آدم ها روی پل ، ترجمه : مارک اسموژنسکی ،

شهرام شیدایی ، چوکا چکاد ، نشر مر کز ، چاپ دوم

1377 )

هیچ نظری موجود نیست: