۱۷.۵.۸۷

جهان خود بسنده ی متن و کارکرد خواننده در شعر " و صیت نامه " ی بیژن نجدی


متن ادبی جهانی است خود بسنده ؛ مجموعه ای است از نشانه ها که به طرزی نظام مند با یکدیگر مرتبطند . به خاطر همین خصیصه ی نظام مند بودن است که راه یابی به لایه های یک نشانه ما را به معنای عمومی متن و به عبارت دیگر جهان خود بسنده ی متن خواهد برد .

شعر " وصیت نامه " از 32 سطر تشکیل شده است .در این جا می خواهم نشان دهم که ما با متنی روبرو هستیم که به تنهایی جهانی خود بسنده است ؛ جهانی که عناصرش در ارتباط با معنای عمومی متن شکل می گیرند .

عنوان شعر همان گونه که گفته شد " وصیت نامه " است . ابتدا معنای قاموسی آن را در فر هنگ معین ذیل مدخل " وصیت نامه " می بینیم : " ورقه ای دال بر سفارش هایی که شخص به وصی خود می کند که پس از مرگش اعمال منظور را انجام دهد و اموال او را طبق دستور وی تقسیم نماید یا به مصرف برساند ." با این تعریف اکنون ببینیم چه کسانی در ماجرای وصیت نامه شرکت دارند : اول شخص موصی است که وصیت می کند . دوم وصی است که وصیت را اجرا می کند . سوم وارث یا وارثان هستند . میراثی نیز در این میان هست
که به وارث یا وارثان می رسد . حال شعر را می خوانیم تا هر کدام از عوامل مذکور را در آن
تشخیص دهیم :

وصیت نامه







نیمی از سنگ ها ، صخره های کوهستان را گذاشته ام

با دره هایش، پیاله های شیر

به خاطر پسرم

نیم دگر کوهستان ، وقف باران است.

دریایی آبی و آرام را

با فانوس روشن دریایی

می بخشم به همسرم.

شب های دریا را

بی آرام، بی آبی

با دلشوره ی فانوس دریایی

به دوستان دور دوران سربازی

که حالا پیر شده اند.

رودخانه که می گذرد زیر پل

مال تو

دختر پوست کشیده ی من بر استخوان بلور

که آب

پیراهنت شود تمام تابستان.

هر مزرعه و درخت

کشتزار و علف را به کویر بدهید، ششدانگ

به دانه های شن، زیر آفتاب

از صدای سه تار من

بند بند پاره پاره های مو سیقی

که ریخته ام در شیشه های گلاب و گذاشته ام روی رف

یک سهم به مثنوی مولانا

دو سهم به من بدهید

و می بخشم به پرندگان

رنگها، کاشی ها، گنبدها

به یوز پلنگانی که با من دویده اند

غار و قندیل های آهک و تنهایی

و بوی باغچه را

به فصل هایی که می آیند

بعد از من .



همان گونه که در این شعر می بینیم وارثان عبارتند از : پسر ، باران ، زن ، دوستان دوران سربازی ، کویر، دختر ، مثنوی مولانا ، نی ، پرندگان ، رنگ ها ، کاشی ها ، گنبدها ، یوزپلنگان و فصل ها و میراث عبارت است از : سنگ ها و صخره های کوهستان ، شب های دریا ، رودخانه ، مزرعه و درخت ، کشتزار و علف ، صدای تار ، غار و قندیل های آهک و تنهایی و بالاخره بوی باغچه . حال باید دید موصی یا وصیت کننده چه کسی است . موصی حتماً انسان نوعی نیست زیرا انسان نوعی مالک دریاها و کوه ها و جز آن نیست که بتواند آن ها را به وارثانش ببخشد . خدا هم نمی تواند موصی باشد چرا که به اعتقاد اهل ایمان ، خداوند میرا نیست که تازه بخواهد و صیت نامه بنویسد . مانند موصی شعر دارای خانواده هم نیست . پس موصی شعر چه کسی است ؟ گویا با ارجاعات برون متنی نمی توان او را شناخت . باید گفت موصی شعر خدای- انسانی است زاده ی متن که در متن شعر شکل می گیرد و ساخته می شود . از سوی دیگر وارث درجهان واقع دارای مختصه ی معنایی { + انسان } است . البته در غرب بعضی میراث شان را به حیوانات خانگی شان می بخشند ؛ بنا براین باید گفت که وارث دارای مختصه ی معنایی { + جاندار } است ؛ حال آنکه دامنه ی وارثان در این شعر – وصیت نامه از انسان تا حیوان تا طبیعت بی جان و کتاب و ساز و حتی زمان را در بر می گیرد . چنین مختصه ای تنها در جهان متن معنا پیدا می کند . در زمینه میراث نیز همین گونه است . چنین میراثی که از طبیت بی جان تا صوت و بو و... را شامل شود فقط در دنیای متن امکان تحقق خواهد داشت . اما نکته این جاست که دریابیم خطاب این وصیت نامه به چه کس یا کسانی است ؛ در واقع وصی یا مجری این و صیت نامه کیست ؟ در جایی از شعر می خوانیم : " کشتزار و علف را به کویر بدهید " و در جایی دیگر می خوانیم : " دو سهم به نی بدهید " همان گونه که در افعال این دو سطر می بینم شناسه ی آن ها ، دوم شخص جمع است که نهاد جدای آن ضمیر " شما " است . پس هر کسی که با این شعر – و صیت نامه بر خورد می کند و آن را می خواند و صی و مجری آن می شود . به عبارت دیگر خوانندگان شعر وصی و مجری وصیت نامه هستند . اما پرسش این جاست که چگونه خواننده ی این شعر - وصیت نامه می تواند وصی آن باشد ؟ باید گفت که هر خواننده با خواندن این شعر- وصیت نامه ، جهان خود بسنده ی متن را بازمی آفریند ؛ در واقع با خوانش خواننده ، جهان متن کامل می شود و موصی و وارثان و میراث شکل می گیرند و و صیت نامه اجرا می شود . به عبارت دیگر کارکرد خوانش همین باز آفرینی متن است . اینک بار دیگر شعر را بخوانیم و جهان خودبسنده ی آنرا بازآفرینیم .

* این مقاله در تابستان 1379 در ویژنامه گلیه آوا ی هنر و اندیشه که به مناسبت درگذشت نجدی منتشر شده بود ، به چاپ رسید .

هیچ نظری موجود نیست: