سگی از آنِ مسیح
رودیارد کیپلینگ
ترجمه عادل بیابانگرد جوان
ای کاش کسی سگی به مسیح داده بود
وفادار و مهربان همچون سگ من .
تا کنار صاحبش دراز بکشد و به چشم هایش زل بزند
و او را به خاطر خدایی اش ستایش کند.
هنگامی که عیسی مسیح ما در هئیت انسانی اش می بالید
سگ باوفایش تمام طول روز می توانست در پی اش برود
وقتی که برای جماعت مردم موعظه می کرد و
بیمار را شفا می داد و
در باغ به نیایش می نشست .
یادآوریش غم انگیز است
که مسیح تک و تنها روانه شد تا با مرگ روبرو شود.
بی آنکه سگ با محبتی در پی اش تنگاتنگ برود
تا دل اربابش را تسلی بخشد.
و هنگامی که مسیح در صبح عید پاک قیام کرد
چه شاد می شد وقتی که سگش دستش را می بوسید و
از خوشحالی پارس می کرد
برای کسی که به خاطر همه انسان ها درگذشت .
البته ، اکنون عیسی مسیح یک سگ دارد ،
همین حالا من سگم را برایش فرستادم
رفیقی قدیمی را که برایم بسیار عزیز بود
و میان اشک هایم در این اولین روز تنهایی لبخند می زنم
می دانم که آن ها در ابدیت اند.
هر روز ، تمام طول روز
هرجا که گذرم می افتاد
چهار پا می گفت "صبر کن ،من با تو می آیم!"
و پشت سرم راه می افتاد .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر