امروز نزدیک به صد روز است که دیگر دکتر علی محمد حق شناس در میان ما نیست اما انگار هنوز نتوانسته ام نبودنش را باور کنم .چند باری است که خوابش را می بینم و به او می گویم چه خوب پس حالتان خوب شده ! پس این روزنامه ها دروغ نوشته بودند ! باید بهشان بگویم که شما زنده اید که شایعه بوده ...
این اولین بار است که مرگ یکی این گونه برایم باور ناپذیر شده است .سر مرگ پدرم ، انتظارش را داشتم ، بیماری به مرور آن مرد تنومند را از درون و بیرون فرسوده بود و آخرین باری که دیدمش ، دو ماهی قبل از سفر ابدیش ، با خودم گفتم پدر به زودی ما را ترک خواهد کرد . هوشنگ گلیشری هم همین طور بود ، سه ماهی که بیمارستان بود و یک روز امید وار می شدیم و روز بعد ناامید اما باز آخرین باری که به اتاقش رفتم و دیدمش ، یک هفته قبل از درگذشتش ، فکر کردم این آدم را دیگر نخواهم دید انگار پرهیبی از مرگ در اتاق سایه انداخته بود اما در مورد دکتر حق شناس این طور نبود حتی چند روز قبل از رفتنش که در بیمارستان بستری شده بود باز این حس را نداشتم که به زودی از میان ما می رود . یادم هست که دو سه نفری از شاگردان سابقش آنجا بودند و جوری با او حرف می زدند که حس امیدواری به بهبودی در سخنانشان شنیده نمی شد انگار آمده بودند آخرین تشکر را از استادشان بکنند و این حرف ها مرا خیلی عصبی کرده بود ، باخودم گفتم عجب آدم هایی هستند ، این چه طرز برخورد با بیمار است ...
الآن که بیشتر فکر می کنم می بینم هیچ آدمی تا به امروز مثل این مرد در زندگی ام تاثیر نگذاشته است ، حضورش چنان در من حک شده است که کلمات بر کتبیه ای سنگی . در این نوشتار ها تلاش می کنم تا لایه لایه های این حضور را در زندگی ام بکاوم و به یاد آورم .